محمد کارتِ جوان که اوایل دهه نود با ساخت مستند «خون مردگی» به شهرت رسید، پس از آن فیلم و در ادامه همان فضا، اما در قالب داستانی، فیلم کوتاه «بچه خور» را کارگردانی کرد. «بچه خور» مانند «خون مردگی» سر و شکلی حرفه ای دارد و فراتر از یک فیلم تجربی است. در «بچه خور» با مایههای آشنای سینمای محمد کارت مواجهیم، نشانههایی که سالها بعد در نخستین فیلم سینمایی بلند او «شنای پروانه» به تمام و کمال دیده شد. فیلم در فضای جنوب شهری و میان خرده بزهکارهایی روایت میشود که کمتر به چنین شکل و شمایلی در سینمای ایران آنها را دیدهایم. در یک قمارخانه محقر و فکسنی چند مرد، هست و نیستشان را وسط ریخته و مشغول بازی هستند، دختر و پسری نوجوان در میانه این بازی خشن و مردانه قرار دارند و ... فیلم، روایت این ویرانی است. در قالبی تکان دهنده و متاثر کننده بسیاری از واقعیتهایی را بیان میکند که سینمای داستانی و مستند به این صراحت و تندی آن را روایت نکرده است. فیلم، زیادهگو و تصنعی نیست. به اندازه است، لحن دارد و بیش از همه اینها، کارگردانی و ساختار آن شسته رفته و پخته است. ترکیبی درست از یک فیلمنامه دقیق و جسورانه و ساختاری هنرمندانه. بازیگران اصلی و حرفهای فیلم بهرام ابراهیمی و علیرضا مهران، فراتر از تجربههای قبل خود دیده میشوند و این نشان دهنده قدرت کارگردان در هدایت آنهاست. ترکیب بازیگران حرفهای و غیرحرفهای، فضایی واقع گرایانه در فیلم به وجود آورده است و کارگردانِ جوان «بچه خور» توانسته این یکدستی را به نفع فیلم حفظ کند.
یکی از ویژگیهای سینمای کارت، نمایش خشونت و لایههای پنهان فقر و بزهکاری است، فیلمهای مستند، کوتاه و فیلم بلند و ستایش شده او همگی شخصیتها و فضاهایی مشابه دارند. او در دل تاریکی و یاس، به دنبال روایت قصههایی تلخ و تکان دهنده است که اغلب به این صورت دیده نشدهاند. فصلی که مردِ خشمگین (علیرضا مهران) سر پسر را در وان آب فرو میبرد، خشونتی عریان دارد، اما پس از این سکانسِ عذابآور، فصلی است زیبا و در عین حال امیدبخش. اگرچه فرجام شخصیتهای نوجوان و عاشق فیلم، در این جامعه دهشتبار چندان روشن و امیدوارکننده نیست اما پایان فیلم، رهایی به نفع آنهاست. پسر فیلم از تاریکی و از تونل خواهد گذشت و به محبوب نوجوانش خواهد رسید که مشتاقانه آمدن او را چشم انتظار است.
«بچه خور» فیلمی ستایش شده است که مثل اغلبِ آثار محمد کارت جوایز بسیاری دریافت کرده و عرضه آن در یک پلتفرم میتواند برای مشتاقان سینمای این فیلمساز که سالها منتظر تماشای «بچه خور» بودهاند، جذاب باشد. تشخیص مسیر و روندِ فیلمسازی سینماگران همواره موضوعی مورد علاقه سینمادوستان است، حالا و پس از ورود محمد کارت به سینمای بلند و دیده شدن «شنای پروانه» با همه حواشیاش در اکران، تماشای تجربههای قبلی او جذابتر است. تجربههای کارگردان جوانی که در یک مسیر مشخص از سینمای مستند و فیلم کوتاه، به سینمای بلند آمد و مولفه های آشنای سینمایش را مانند فیلمسازان شاخص، برای تماشاگرش بازتعریف کرد.
در «بچه خور» فصلهایی وجود دارد که یادآور دیگر فیلمهای اوست. مشخصا فصلهایی که زیر آب فیلمبرداری شده در «خون مردگی» هم وجود داشت و سکانس انتظار دختر کنار حوض آب، یادآور سکانس انتظار توام با وحشت پروانه (طناز طباطبائی) در «شنای پروانه» است. همه این المانها و نشانهها، نشان میدهد که محمد کارت به عنوان یک سینماگر توانسته دنیای شخصیاش را بنا کند، جهانی برگرفته از تجربه زیستی و مشاهدات فیلمساز جوانی که راههای نرفته بسیاری پیش رو دارد.